اگر روزی رسد دستم به دامانت، کنم جان را به قربانت!
ولی بی لطف و احسانت چگونه شوم ناخوانده مهمانت؟ چگونه؟
تو معبود معنی بگذار داد از دل بگیرم، پناهم ده که بر سقف حرم منزل بگیرم!
تو دریایی و من تنها غریق مانده در باران، تو فانوس رهم شو تا ره ساحل بگیرم!
در این بازار بی مهری به دیدار تو شادم، تو شادم کن که سوز غم برآمد از نهادم!
تو میگفتی صدایم کن ز سوز سینه هر شب، صدایت میزنم اما رسی آیا به دادم؟
کمک کن تا ابد تنها به تو عاشق بمانم، ز کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم!
:: موضوعات مرتبط:
بازاربی مهری... ,
,
:: برچسبها:
m ,
r ,
s ,
,
,
پاکسیما ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0